خط روی خط...
گیر افتادهایم پشت تپهها
شبهایمان را با منور سفید کردهاند
روزهایمان را با هرچه گلولهی توپ و تانک و اسلحه است ، سیاه
آب نداریم
جیرهی غذا به ته رسیده است
فرمانده نفسهای آخرش را میکشد
گردان یتیمتر از همیشه
انگار به آخر خط رسیده است ؛
راستی سلام
بیسیمچی را هم دیروز زدند
کسی جراتش را نداشت
من جانشینش شدم ؛
میدانی
با خودم گفتم
شاید فرجی شد
میان اینهمه موج و خط و اتصال
خط روی خط شد
افتاد روی خط خانهی شما !
نظرات شما عزیزان:

مثل آن چایی هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند و باید دور ریخت
فنجانت را بده دوباره پر کنم......